سکوت
آرمانیست روشن در پس پنجره های خاموش
آری سکوت
فریادیست بسان هورا
بسان ضجه های فردا
دریاب
دریاب که شب دراز است و قلندر بیدار
مه روشن و شبتاب هشیار
طلوع کن
طلوع کن و با پای خود پرواز کن
باید رفت
باید فرسنگها سکوت بلعید
به کجا
آری به کجا چنین شتابان
کلبه، آشیانه، کاشانه، لانه
کدامین
هر آنکه خواهی گو
گر شکاف زخم خورده ی درخت را نیز خواهی گو
آری
آنجا می شود سکوت را شکست
آری می شود رویای زیبا را به نظاره نشست
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد * کس جای درین خانه ی ویرانه ندارد.
دلرا بکف هر که دهم باز پس آرد * کس تاب نگهداری دیوانه ندارد.
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست * آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد.
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی؟ * گفتا: چکنم دام شما دانه ندارد!.
در انجمن عقل فروشان ننهم پای * دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد.
تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا * ده روز ی عمر این همه افسانه ندارد.
شیرین نفتد هر که زند تیشه که این کار * شوری است که تنها بسر کوهکن افتد. (ملک الشعرا بهار)
همچو خسرو نشدی کام تو شیرین فرهاد * در ره عشق ببین پخته کجا خام کجاست. (علی اشتری)
چرا پنهان ز من داری که دیشب با که سر کردی * که چشمت پرده بر می دارد از راز شب دوشت. (عبداله الفت)
هر جا نگری جلوه گه شاهد غیبی است * او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست. (عبرت نایینی)
به عشق کوی تو دم می زدم که پیر خرد * شنید و گفت از این ره مرو خطر دارد. (صادق سرمد)
پرتوی از نقطه دانش در این بی دانشان * یک حقیقت دیدم و چندین هزار افسانه بود. (حبیب خراسانی)