من یار مهربانم
دیگر نمی توانم
آن خامش پریشان
براه کژ دوستان
دیده به دیدگانم
نیست بر رخسارم
بسوزان و بسوزان
وارهان و وارهان
روزگاران
آن همه پرواز بی پایان
ببین
آستین افشاندن دوران
نبین
ار ببوی باد گل
پیچیده ی کوهها شوم
آسمان تا آسمان
نیست همرهی در راهمان
روزگاران
شبی تاریک
خوابی روشن
بارانی بارش
دیار گم کرده ی آن سکوت
محو درخشش باران
بازی باران آن شب
خواب را از چشمانم ربود