حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ؟
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻓﻌﻞ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ
ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻣﺤﺒﺖ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻣﺤﺒﺖ ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ...
ﯾﺎ ﺑﺮﻭ، ﯾﺎ ﺑﻤﺎﻥ
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺘﯽ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ...
چشمم هم اشک گشت و جسمم بگریست
در عشق تو، بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این گریه ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست؟