چشمم هم اشک گشت و جسمم بگریست
در عشق تو، بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این گریه ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست؟
با من پرواز کن
آسمان خسته است
بسوی زمین گشاده بال
پرواز کن
فروغ آسمان
<پرنده رفتنیست، پرواز را به خاطر بسپار>
آری، آری نه (!؟)
گاهیست آسمان باد می دواند
تنها بال کافیست
پس
پرواز کن
اﯼ ﺩﻝ ﺗﺮﺍ ﺑﮕﻔﺘﻢ ﮐﺰ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺣﺬﺭ ﮐﻦ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻧﯿﮑﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﻭﺯ ﻣﻬﺮﺷﺎﻥ ﮔﺬﺭ ﮐﻦ
ﻫﺮ ﮔﺎﻡ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﺻﺪ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﺭﺩﻭ ﺭﻧﺞ ﺍﺳﺖ
ﮔﺮ ﺍﯾﻤﻨﯿﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺣﺬﺭ ﮐﻦ
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر گوشه دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
« سیاوش کسرایی »