دیوانه ام
ویرانه ام
کیست هشیار
آن باده مرا مست نمود
پیاله ام، در دریای دوست
جام را
بیرون شو
هوشیار
مستی و شور جنون از من دیوانه بپرس
گرمی باده از آن نرگس مستانه بپرس
عقل از زمزمه ی بی خبری بی خبر است وصف این لذت جانبخش ز دیوانه بپرس
تو چه دانی ز سرانجام من خانه خراب
سرگذشت دل ویرانه ز دیوانه بپرس
گر ز گیرایی جام نگهت بی خبری
حالت چشم خود از گردش پیمانه بپرس
ماجرای من کاشانه بتوفان داده
از خس و خار بهم ریخته ی لانه بپرس
شمع را نیست بجز شعله ی آتش بزبان
سخن عشق ز خاکستر پروانه بپرس