هر پسین


آفتاب نرو

با من بمان

صورتت را بخواب نبر

بمان و ببین


دیگر سنگهای رودخانه ی روستای من نمی خندد

دیگر عاشق معشوق نمیبیند


آفتاب، لحظه ای بمان

با تو راحت می توان

می توان گفت


سرخ کردی مرا

آسمانت نیز گریان است


حس خوبیست

هر پسین

بر بام این شهر

ترا تماشا کردن


آفتاب رفتی

برو

فردایی هم خواهد آمد

چراغ در ماه می جویم


در این بیابان زرد

ماه را میبینم

با سکوت شلوغ این نواحی


خیابانی نیست

کوچه ای نیست

تا قدم هایم را با تو بردارم


اینک به دیدن چراغ آمده ام

خالیست

تهیست


شب مرا گرفته است

بیاد آن شبها

چراغ را در ماه می جویم


دراین بیابان