شمع مهتاب پسین

شمع مهتاب پسین

بباد

بباد و آتش جان مرا هویدا کن

فروزان روشن شبها

بتاب

بتاب و گیتیان را اغوا کن

شمع شبها

راهور تاریک این داستان را درخشان کن

نظرات 1 + ارسال نظر
ثریا پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 15:00

اشک مهتاب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر گوشه دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
« سیاوش کسرایی »

استاد عزیز چه شعر زیبایی گذاشتین، مرتبط و پرمعناتر از نظم من.
بسیار لذت بردم و با اجازه ی شما، تو وبلاگم نشرش میکنم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.