آفتاب

کشان کشان

در پی رهگذران

آمدم

آفتاب مهربان

پناهم را 

سایه بان بگذار

گردهایت را بر من نریز

تنم غرق توست

آفتاب

ساحل زیبای دوران نیست

تنش بوسه بر شن ها نیست

آفتاب

خانه ام آن کاخ آرزوهایم کجاست؟

ببار

باران ببار

دلم تنگ است

میخواهم خیس شوم

ببار

چترم بسته است

میخواهم تر شوم

ببار

خبری از باد نیست

با خود قدم میزنم

ببارو خیسم کن

پرواز کن

با من پرواز کن

آسمان خسته است

بسوی زمین گشاده بال

پرواز کن

فروغ آسمان

<پرنده رفتنیست، پرواز را به خاطر  بسپار>

آری، آری نه (!؟)

گاهیست آسمان باد می دواند

تنها بال کافیست 

پس

پرواز کن

کیستی!

 
ﮐﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ
ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ
ﻧﺎﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ
ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ ﺍین چنین ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﮐﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺪ
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺩﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 
ﮐﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ
ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ
ﻧﺎﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ
ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ ﺍین چنین ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﮐﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺪ
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺩﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ !

سکوت

سکوت  

آرمانیست روشن در پس پنجره های خاموش 

  

آری سکوت  

  

فریادیست بسان هورا  

 

بسان ضجه های فردا  

دریاب   

 

دریاب که شب دراز است و قلندر بیدار   

مه روشن و شبتاب هشیار   

طلوع کن  

 

طلوع کن و با پای خود پرواز کن  

 باید رفت 

 

باید فرسنگها سکوت بلعید  

 

به کجا  

 

آری به کجا چنین شتابان 

  

کلبه، آشیانه، کاشانه، لانه 

 

کدامین 

 

هر آنکه خواهی گو  

 

گر شکاف زخم خورده ی درخت را نیز خواهی گو 

  

آری  

 

آنجا می شود سکوت را شکست 

  

آری می شود رویای زیبا را به نظاره نشست