اشک مهتاب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت 
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست 
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب 
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر گوشه دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
« سیاوش کسرایی »

با فنجانی چای

با فنجانی چای هم میتوان مست شد

اگر اویی که باید باشد.

باشد ...!

کیستی!

 
ﮐﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ
ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ
ﻧﺎﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ
ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ ﺍین چنین ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﮐﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺪ
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺩﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 
ﮐﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ
ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ
ﻧﺎﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ
ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ ﺍین چنین ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﮐﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺪ
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺩﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ !

دوست داشتن بدون شرط

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻁ
ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻨﻈﻮﺭ
ﺑﺨﺸﯿﺪﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﯿﻞ
ﺗﻮﺟﻪ ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
ﺭﻭﺡ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ
To love without condition
To talk without intention
To give without reason
To care without expectation
The spirit of true love