امشب

امشب

به دنبال سکوتی

پله های آسمان را پایین آمدم

خلوتی بود

تنها زوزه های باد خلوتم را بر هم می زد

زبانم خاموش

به دنبالت خاموش تر

بمان

که دیگر پله های آسمان را بالا نیایم


تارهای آسمان

دلم تارهای آسمان را به صدا درآورده

بی خبر از آنکه توان نواختن داشته باشد!

پژواک صدایت

می خواهم بخوابم اما خواب بر چشمانم نمی رود
تاب آزار کسی را ندارم
بارها فریاد، سکوت پاسخم بود
صدایت را صدا کردم
پژواکی نبود
بر نگاره ی صخره ایت آمدم
طبیعتی سبز بود
صخره ات خط میخی بود
می خواندمو نمی فهمیدم
کافیست
صخره را بشکاف 
بگذار پژواک صدایت را بشنوم
تا بخوابم

آغوش

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ......
ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺗﻔﺎﻭﺕ آﻏﻮﺵ ﺑﺎ آﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ !!!
((ﻣﻬﺪﯾﻪ ﻟﻄﯿﻔﯽ))

ره نه آن است و نه این!