بیا
بگذر
دستانم را بگیر
از دوری تو کل زمستان را خفته ام
شکوفه های بهاری
محو در رخسار شاخه ها
چشمانم رود را نمی بیند
قدم هایم را برداشته ام
من غرق تو
تو مرا غرق نکن
من در انتظار تو
کفش هایم را برکشیده ام
برای قدم زدن
برای بوییدن
مست در هوای تو نفس می کشم
شکوفه، شکوفه، شکوفه
اندک اندک آ
میخواهم بارها مست و مست از بوی تو شوم
یکی در
در میان سنگ های رودخانه
می تابد
و به ژرف دریای دل
می درخشد، فیروزه ی آبی رنگ
می رود، روسری سبز گل هم
بروی رودخانه ی من
سبزآبی من
سنگ و رود و ریگ را
با تو قدم می زنم
و من آن قطره
در دریای تو
فیروزه ی آبی رنگ
Oh, Regen Regen
Komm
Ich bin allein hier
Ich kann nicht singen
? Regen, hörst du
Die Vögel sind hier
Immer singend
Oh, Gott
Ich bin allein hier
Bei diesem besten Wetter
اوه، باران باران
بیا تو
من اینجا تنهام
نمیتونم آواز بخونم
باران، گوش کن؟
پرنده ها اینجان
همیشه آواز میخونن
اوه، خدا
من اینجا تنهام
در این بهترین هوا
من محو موهای مشکیت
شب را صبح می کنم
تنها یک شب
به انتظار تو
در سال می نشینم
خیابان های شهر در زیر موهایت
ناپیداست
یلدای شبهای من
ای دختر مهربان زمستان
دستای نحیف تو
کرسی قرمز این شب را
گرم گرم
کرده است
شب تاریک و برف سفید
سوی چشمانم تنها انتظار راه توست
و فانوسم موهای مشکیت
ای دختر زیبای زمستان
این شب نیز رفتنیست
تو بمان
آذر است و آتش
آتش گرمای کلبه ی مادربزرگ
و شنیدن قصه های ناب.
آذر است و فکر
فکر برگ های نازنین
که یکی پس از دیگری
جهان خود را رها کرده اند.
آذر است و برف
برفهای مهربانی
و نشستن بر سفره ی گنجشکان.
آذر است و انار و خرمالو
تنها یکیست
بر شاخه سار زندگی
نباید چید
دیدنش، بودنش، کافیست.
آذر است و من
من در پنجره ی پاییز.