رویای زندگی
رویای زندگی

رویای زندگی

آلبوم عکس

گاهی عکسهایت  را ورق می زنم

در قلبم

چشمانم را می بندم

و خود را در اوج نگاهت محو می کنم

عکس ها را 

تک تک

بسان سنجاق سینه ی مادربزرگ بر قلبم می زنم

تو چه دانی

که چنین

مجنون کویت گشتم

هر نگاهی

هر ندایی

نیست بر آن باورم

کفش هایم را برکشیده ام

اما پا برهنه 

پا برهنه 

در بیابان به یادت می سرایم

لیک

از هر سو نداییست

تنها نور توست که هست

چه کنم

که دگر

غروب کرده ام

دلم تنگ است

دلم گرفته است میان این جنگل سیاه

 هر روز درختی برم سر می کشد

 می نویسد، می گوید، می خواند

نوای دور

راه دور

نیز

از آن طرف رود سر می کشد

منو کوچه ی بن بست

بی تو آن

مهتاب شب ها

دلم گرفته است

دستم را بگیر

دستانم

رو، به روی توست