رویای زندگی
رویای زندگی

رویای زندگی

دیواریست میان من و تو

دیواریست
میان من و تو
سالهاست به بهار و خزان می روم
باد و باران
سالهاست آفتاب بر تن می کشم
اما تو ای معمار دوران
خشت بر هم نهادی و بلند دیوار کشیده ای
نداییست در این میان
میان من و تو
دیواریست
در تکاپوست، پرواز من
نیست دیدن روی چون ماه تو را
نور تو هر لحظه هست
از پس این دیوار
پیشتر دیوار سنگی بود و نیست
آهسته آهسته
سالها قد کشیده ام
حالا
هرشب، در این باغ
ماه را می گویم نتاب
ماه من، در کنار دیوار است

حسرت همیشگی

حرف‌های ما هنوز ناتمام ....

تا نگاه می‌کنی :
وقت رفتن است


باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود


آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی


ناگهان
چقدر زود 
دیر می‌شود!

ﻣﺤﺒﺖ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ؟

ﻭﻗﺘﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻓﻌﻞ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ

ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻣﺤﺒﺖ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻣﺤﺒﺖ ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ...

ﯾﺎ ﺑﺮﻭ، ﯾﺎ ﺑﻤﺎﻥ

ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺘﯽ

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ...

عاشق کیست؟

چشمم هم اشک گشت و جسمم بگریست

در عشق تو، بی جسم همی باید زیست

از من اثری نماند این گریه ز چیست

چون من همه معشوق شدم عاشق کیست؟

درویش من

عشق تو بلای جان درویش من است
بیگانه نمی شود، مگر خویش من است
گفتم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل منزل غم تو در پیش من است.