رویای زندگی
رویای زندگی

رویای زندگی

پژواک صدایت

می خواهم بخوابم اما خواب بر چشمانم نمی رود
تاب آزار کسی را ندارم
بارها فریاد، سکوت پاسخم بود
صدایت را صدا کردم
پژواکی نبود
بر نگاره ی صخره ایت آمدم
طبیعتی سبز بود
صخره ات خط میخی بود
می خواندمو نمی فهمیدم
کافیست
صخره را بشکاف 
بگذار پژواک صدایت را بشنوم
تا بخوابم
نظرات 1 + ارسال نظر
fereshteh شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 23:50

ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﺑﺮﻭﻡ ﺑﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﺷﻨﺎ،
ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﯼ ﮔﻤﻨﺎﻡ
ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﯽ ﺍﺳﻢ
ﺑﻌﺪ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﯼ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻣﺪﻩ،
ﮐﯿﺴﺘﻢ،
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﻌﺪ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻫﺴﺖ،
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ،
ﻓﺮﺩﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ .
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ .
ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻤﺪﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻡ
ﺭﺍﻩ ﺑﯿﻔﺘﻢ ... ﺑﺮﻭﻡ.
ﻭﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻢ
ﮐﺠﺎ ... ؟!
ﮐﺠﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ٫ ﮐﺠﺎ ﺑﺮﻭﻡ؟
ﺳﯿﺪﻋﻠﯽ ﺻﺎﻟﺤﯽ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.