در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد * کس جای درین خانه ی ویرانه ندارد.
دلرا بکف هر که دهم باز پس آرد * کس تاب نگهداری دیوانه ندارد.
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست * آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد.
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی؟ * گفتا: چکنم دام شما دانه ندارد!.
در انجمن عقل فروشان ننهم پای * دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد.
تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا * ده روز ی عمر این همه افسانه ندارد.
ﺣﺎﻝ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪﻡ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪﺍﻱ ... ﮔﻔﺖ : ﻳﺎ
ﺁﺏ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﺍﻱ ...!
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻋﻤﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﺮ ﭼﻴﺴﺖ ؟ ...
ﮔﻔﺖ ﻳﺎ ﺑﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺑﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪﺍﻱ!
... ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ ﭼﺮﺍ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ
ﺍﻧﺪ؟ .... ﮔﻔﺖ ﻳﺎ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ ﻳﺎ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﻳﺎ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪﺍﻱ ....!
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻋﻤﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻥ ﺑﮕﻮ؟ ....
ﮔﻔﺖ ﻳﺎ ﺑﺎﻍ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﻧﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﻭﻳﺮﺍﻧﻪﺍﻱ!
"ﺍﺑﻮﺳﻌﻴﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﻴﺮ
مرسی بسیار زیبا بود!
ابوسعید ابوالخیر از عارفایه بنامه که همچون مولانا، آدمو در دریای عشق غرق میکنه.
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود
دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود
با یاد وصال تو به بتخانه شدم
تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود