رویای زندگی
رویای زندگی

رویای زندگی

تا تو آیی


برخیز و با من خیز
هوا را گفته ام باران ببارد
اندک اندک
تا تو آیی
برگ هایم
ساقه ام
قطره هایش بر رخم
آهنگ توست
باد را گفته ام نسیم شو
ابر را گفته ام پایین شو
تا تو آیی
برگ هایم سایه بانی
ساقه ام بادبانی
صورت پاکباش من در روی توست
تا تو آیی

گیسوان

گیسوانت را کـه روی شانه ها کردی رها

تازه فهمیدم شب یلدا چــــرا طولانی است

(کوروش کیانی قلعه سردی)

خوش بودن

بعضی چیزا در جهان خیلی مهم تر از دارایی هستند 

یکی از آنها، توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است . . .

( دیل کارنگی )

بوی ماه مهر

دوباره باران

دوباره دوان دوان ابر

باز ریزش برگ برگ خزان

باز پرواز بوی خاک راه مدرسه

دوباره آن بوی خوب

هوای مدرسه بود

چه زیباست یادش

یاد جعبه ی مداد رنگی شش رنگ

که از دستان پدربزرگ به دستم رسید

بوی بازی های شاد مدرسه

هیاهوی آن بچه های رنگارنگ

چکمه هایم آبی رنگ

که باران چاله ها را شنا می کرد

رها در باد

مادرک آن نواحی

در راه مدرسه

گاهی مرا نوازش می کرد

و آن کلاس تاریک دوست داشتنی

هنوز بوی نفتش، به مشامم می رسد

آن نور

می رود رود

می آید نور

از کجا؟

اینجا؟

در پس پهنه ی این کوه گم گشته ای؟

انتظارو انتظار ...

نیستی

یا من نمی دانم هستی

باز می رود رود

سنگهایت بر هم می زنند

نور تو در میان این سنگهاست؟

در این دره به نظاره آمدم

از آنروز

پای در بند کوه

نظاره ی آن نور؟

دریا تار است

بگویم هستی؟

می گویند هستی

آنجا هستی

پشت آن کوه بزرگ 

پس رخت را

نورت را

به من نشان بده

هنوز کور سوی نوری در چشمانم هست